حق مداخله یا حقوق بین الملل؟
ترجمۀ حمید محوی ترجمۀ حمید محوی

 

پاسخ به چپ ضد- ضدجنگ

نوشتۀ ژان بریکمون

چپ اروپائی پس از فروپاشی شوروی و از دست دادن برادر بزرگ، در نبود توانائی برای باز سازی ایدئولوژیک، در درون به مبارزۀ اجتماعی، و در بیرون به طرفداری از مداخلۀ بشر دوستانه سقوط کرد، و در کمال از هم گسیختگی بود که امپریالیسم ایالات متحده را برای حفاظت از خلق ها فراخواند. ولی باید بپرسیم که چگونه می توانیم خواستار حفاظت از این و یا آن خلق شویم در حالی که خودمان از آزادی خودمان قطع نظر کرده ایم؟

شبکۀ ولتر/بروکسل(بلژیک)/26 دسامبر 2012

http://www.voltairenet.org/article176897.html

/پاریس//6 ژانویه 2013




از سالهای 1990 و به ویژه از جنگ کوزووو در سال 1999، مخالفان مداخلات غرب و ناتو می بایستی همزمان با جریانهائی رویاروئی کنند که می توانیم آنها را چپ (و چپ افراطی) ضد-ضدجنگ بنامیم. این جریان ها عموما عبارتند از سوسیال-دموکراسی، سبزها، و بخش مهمی از  چپ«رادیکال» [(حزب ضد سرمایه داری (1)، گروه های متنوع ضد فاشیست و غیره (2)

در مورد این جریان چپ باید دانست که از مداخلات نظامی غرب به شکل روشن و باز دفاع نمی کند و حتی در برخی موارد علیه آن موضع انتقادی نیز اتخاد می کند (بطور کلی، تنها در رابطه با تاکتیک های به کار بسته شده و مداخلات، نفتی یا جغرافیای سیاسی منتسب به قدرت های غربی)، ولی بخش مهمی از توان خود را به «هشدار» و مقابله علیه - به اصطلاح - انحرافات بخشی از جریان چپ اختصاص می دهد که قویا با این مداخلات مخالف هستند.

برای پشتیبانی از «قربانیان» علیه «جلادان» ما را فرامی خواند، که « با مردم علیه مستبدان متحد شویم»، و به «ضد-امپریالیسم»، «ضدآمریکائی»، یا «ضد صهیونیسم» ساده لوحانه تسلیم نشویم، و به ویژه با راست افراطی متحد نشویم. پس از رویدادهای آلبانی و کوزووو، در سال 1999، در گفتمان آنها می توانستیم به احقاق حقوق زنان افغان و کرد عراقی باور داشته باشیم، و اخیرا نیز می بایستی از حقوق مردم لیبی و سوریه دفاع کنیم.

نمی توانیم ادعا کنیم که چپ ضد-ضدجنگ به اندازۀ کافی مؤثر نبوده است. جنگ در عراق که به شکل مبارزه علیه تهدیدی تخیلی معرفی شده بود، موجب مخالفتهای مختصر و ناپایداری شد، ولی در جبهۀ چپ  مداخلاتی که به بهانۀ «بشر دوستانه» معرفی شده بود، در کوزووو، طی بمباران لیبی یا مداخلات فعلی در سوریه اعتراضات چندانی را بر نیانگیخت. هر گونه تأملی درباب صلح یا امپریالیسم، خیلی به سادگی در مقابل «حق مداخله»، «مسئولیت حفاظتی» یا «وظیفۀ امداد رسانی به مردمی که در خطر بسر می برند» متوقف شد.

آن چپ افراطی که در خاطرات حزن انگیز انقلابات و مبارزات رهائی بخش ملّی بسر می برد، اکنون هر گونه منازعه و آشوب در درون هر کشوری را به مثابه خشونت یک دیکتاتور حاکم علیه مردم خودش تلقی می کند، یعنی علیه مردمی که تحت ستم بوده و خواهان دموکراسی هستند. چنین برداشتی، واکنش عمومی چپ و راست را از پیروزی غرب در مبارزه علیه کمونیسم تداعی می کند.

این «ما» کیست که برای «حفاظت و مداخله» فراخوانده شده است؟

ابهام بنیادی در گفتمان چپ ضد ضد-جنگ به هویت آن «ما» ئی باز می گردد که باید حفاظت کند و مداخله کند، و غیره. آیا این «ما» را باید به عنوان چپ غربی تلقی کنیم یا جریان های اجتماعی یا سازمان های مدافع حقوق بشر؟ در این صورت مثل استالین که از واتیکان پرسیده بود، باید از آنها بپرسیم که : «چند لشگر در اختیار دارید؟» در واقع، تمام منازعاتی که «ما» باید در آن مداخله کنیم، منازعات مسلحانه است. مداخله یعنی مداخلۀ نظامی و به همین علت باید امکانات نظامی در اختیار داشته باشیم.

ظاهرا، چپ اروپائی چنین امکاناتی را در اختیار ندارد. چپ اروپائی برای مداخله  بجای ارتش ایالات متحده، می تواند ارتش های اروپائی را فرابخواند، ولی ارتش های اروپائی هرگز و هیچگاه بدون پشتیبانی گستردۀ ایالات متحده وارد عمل نشده اند، در نتیجه پیغام واقعی چپ ضد-ضدجنگ چنین است : «آقایان آمریکائی، بجنگید، عشق نورزید!»(3)

بهتر از همه : از آنجائی که آمریکائی ها در عراق و در افغانستان با شکست مواجه شدند، دیگر نیروی زمینی را وارد کارزار نمی کنند، بلکه از نیروی هوائی ایالات متحده درخواست می کنند که به تنهائی برود و کشورهای ناقض حقوق بشر را بمباران کند.

به روشنی می توانیم مدعی شویم که آیندۀ حقوق بشر به همّت عالی و کوشش های دولت ایالات متحده، بمبارانهای نیروی هوائی آن و پهپادهای مسلح به هیل فایر(آتش جهنمی) بستگی خواهد داشت.

ولی دانستن چنین موضوعی بسیار پر اهمیت است، زیرا مفهوم عینی تمام این فراخوان ها برای «اتحاد» و «پشتیبانی» از جریان های جدائی طلب یا شورشگر که در مبارزات مسلحانه شرکت دارند به همین آینده ای که برای حقوق بشر ترسیم کردیم خلاصه می شود (یعنی بمباران هوائی).

در واقع، این جریان ها به هیچ عنوان نیازی ندارند که شعارهایشان را در «تظاهرات پشتیبانی» در بروکسل یا پاریس فریاد کنند، و این چیزی نیست که آنها می خواهند. آنها سلاح سنگین می خواهند و خواستار بمباران دشمنانشان هستند، و چنانکه می دانیم این نوع خدمات تنها از عهدۀ ایلات متحده بر می آید.

اگر صداقتی در کار چپ ضد- ضدجنگ وجود دارد، بایستی نسبت به چنین انتخابی متعهد باشد، و با صراحت برای بمباران کشوری که حقوق بشر را نقض کرده از ایالات متحده درخواست بمباران کند، ولی در رابطه با چنین انتخابی باید مسئولیت پیامدهای آن را نیز کاملا و تماما به عهده بگیرد. در واقع، این طبقۀ سیاسی و نظامی که به اصطلاح خواهان نجات خلق هائی می شود که «قربانی مستبدان» هستند، همان طبقۀ سیاسی و نظامی است که جنگ علیه ویتنام را براه انداخت، تحریم و جنگ علیه عراق را سازماندهی کرد، و  علیه کوبا، ایران و تمام کشورهائی که باب طبعش نیست تحریم اختیاری برقرار کرد. این همان طبقۀ سیاسی و نظامی است که اسرائیل را روی دست گرفته و محافظت می کند، و به هر وسیله ای شده، حتی کودتا، علیه اصلاح طلبان آمریکای لاتین اقدام می کند – از آربنز (رئیس جمهور گوآتمالا 1951-1954 که با کودتای سازماند دهی شده توسط سازمان سیا سرنگون شد) تا چاوز، و با عبور از سالوادور آلنده، گولار و دیگران – این همان طبقۀ سیاسی و نظامی است که به شکل شرم آوری از منابع و نیروی کار انسانی در سراسر جهان بهره برداری می کند. باید حسن نیّت خیلی زیادی داشته باشیم تا بتوانیم این طبقۀ سیاسی و نظامی را ابزار نجات «قربانیان» تلقی کنیم، ولی عملا این چیزی که چپ ضد-ضدجنگ تبلیغ می کند، با توجه به توازن نیروها در سطح جهانی، به این علت است که هیچ قدرت دیگری وجود ندارد که بتواند خواست خود را از طریق نیروی نظامی تحمیل کند.

روشن است که دولت ایالات متحده به تازگی از وجود چپ ضد-ضد جنگ اروپائی آگاهی یافته، واشینگتن بر اساس شانس موفقیت، منافع، و آرایش مخالفان داخلی و خارجی اش برای راه اندازی جنگ تصمیم می گیرد. ولی به محض این که واشینگتن جنگی را آغاز می کند، می خواهد به هر وسیله ای شده برندۀ آن جنگ باشد. در نتیجه بی معنا خواهد بود که از او بخواهیم که مداخلاتش را صادقانه انجام دهد، و تنها جباران و مستبدان و جلادان را هدف بگیرد، و با ابزارهای نیک سرشت اقدام کرده و به جان شهروندان و بی گناهان تعرض نکند.

آنهائی که ناتو را برای «تأمین پیشرفت برای زنان افغان» فراخواندند، مثل عفو بین الملل (ایالات متحده) در میتینگ ناتو در شیکاگو(4)، در واقع ایالات متحده را برای مداخلۀ نظامی فرامی خواندند، که علاوه بر همه، بمباران شهروندان افغان و ارسال پهپاد روی پاکستان را نیز در بر می گیرد. هیچ مفهومی ندارد که از ارتش ایالات متحده بخواهیم شهروندان افغان حفاظت کند و آنها را بمباران نکند، چون که ارتش به همین شکل عمل می کند.

یکی از مضامین مطبوع چپ ضد-ضدجنگ فراخوان صادر کردن به مخالفان جنگ است، و دائما از آنها می خواهد که از «مستبدان پشتیبانی» نکنند، در هر صورت منظور مستبدان حاضر  در کشورهائی است که مورد حمله قرار گرفته اند.

موضوع این است که هر جنگی با تبلیغات گسترده  پیرامون آن همراه است، و چنین تبلیغاتی پیش از همه بر اساس ابلیس نمائی دشمن و به ویژه ابلیس نمائی رهبر آن انجام می گیرد. برای مقابله با چنین تبلیغاتی، می بایستی ضرورتا دروغ های این گونه تبلیغات را افشا کنیم، جنایات دشمن را در وضعیت عینی در نظر بگیریم، و آن را با جنایات جبهۀ خودمان مقایسه کنیم.البته این وظیفه اگر چه ضروری خواهد بود ولی در عین حال نامطبوع و مخاطره آمیز نیز هست : زیرا شما را بخاطر کوچکترین اشتباهی تا ابد سرزنش می کنند، ولی از سوی دیگر به محض این که عملیات به پایان رسد، دروغ های تبلیغات جنگی فورا به فراموشی سپرده می شود.

برتراند راسل و صلح طلبان بریتانیائی، طی جنگ جهانی اوّل، به «پشتیبانی از دشمن» متهم شده بودند، ولی اگر آنها تبلیغات متفقین را افشا می کردند به این دلیل نبود که به امپراتور آلمان عشق می ورزیدند، بلکه به خاطر دلبستگی شان به صلح بود. چپ ضد-ضدجنگ بیشتر تمایل دارد که «دو وزن و دو واحد اندازه گیری متفاوت» را نزد صلح طلبانی به توفان انتقاد بگیرد که نسبت به جنایات جبهۀ خودشان موضع انتقادی اتخاذ کرده ولی جنایاتی را که به جبهۀ دشمن فعلی (میلوسویچ، قذافی، اسد و دیگران) نسبت می دهند کتمان می کنند، ولی این «دو وزن و دو واحد اندازه گیری متفاوت» تنها حاصل یک انتخاب و قانون است : یعنی مقابله کردن با تبلیغات جنگی در آنجائی که ما هستیم (یعنی در غرب)، یعنی تبلیغاتی که بر اساس ابلیس نمائی دشمن و کمال مطلوب نگاری حمله کنندگان پایه ریزی شده است.

چپ ضد-ضدجنگ هیچ نفوذی در سیاست ایالات متحده ندارد، ولی چنین امری به این معنا نیست که بی تأثیر باقی می ماند. از سوی دیگر، گفتمان ریاکارانۀ آنها توانست تمام جنبش صلح طلب یا ضد جنگ را خنثی کند، ولی در عین حال هر گونه موضع گیری مستقل کشورهای اروپائی را نیز ناممکن ساخت، چنین امری به عنوان مثال در فرانسه در زمان دوگل، و حتی تا حدودی در ریاست جمهوری شیراک، یا اولف پالم در سوئد قابل مشاهده است. امروز، چنین وضعیتی فورا توسط چپ ضد-ضدجنگ مورد حمله قرار خواهد گرفت و بر چسب «پشتیبانی از مستبدان» بر آن خواهد زد و یا به «جنایت رایگان» متهم خواهد شد ( و یا آن را سیاست «مونیخی» تلقی خواهد کرد).

آنچه چپ ضد-ضدجنگ به تکوین آن نائل آمده است، تخریب حاکمیت اروپائی ها در رابطه با ایالات متحده و حذف هر گونه موضع گیری چپ مستقل در رویاروئی با موضوع جنگ و امپریالیسم است. چپ ضد-ضدجنگ در عین حال اکثریت چپ اروپائی را به اتخاذ وضعیتی هدایت کرده است  که در تضاد کامل با موضع گری چپ آمریکای لاتین می باشد. چپ ضد- ضد جنگ علاوه بر این به دشمن کشورهائی مانند چین و روسیه تبدیل شده که در پی دفاع از حقوق بین الملل هستند (و کاملا هم حق دارند که از حقوق بین الملل دفاع کنند).

وجهۀ شگف آور چپ ضد-ضدجنگ این است که نخستین جریانی است که انقلاب های تاریخ گذشته را که به توتالیتاریسم انجامیده افشا می کند (استالین، مائو، پل پوت و غیره)، و دائما  هشدار می دهد که «اشتباهات» گذشته ای را که جنبش چپ در آن دوران در حمایت از دیکتاتورها مرتکب شد، نباید تکرار کنند. ولی، حالا که انقلاب توسط اسلام گرایان هدایت می شود، اینگونه بنظر می رسد که باید باور کنیم که همۀ امور بخوبی پیش می رود و باید برایشان کف مرتب بزنیم. و آیا «درسی که باید از گذشته بیاموزیم» انقلاب قهر آمیز، نظامی گری و مداخلۀ خارجی است که باید به عنوان بهترین شیوۀ تحقق تحولات اجتماعی تلقی کنیم؟

بجای تبلیغ برای مداخله،

رعایت دقیق حقوق بین الملل را مطالبه کنیم

 به ما پاسخ می گویند که گاهی اوقات باید «به فوریت» عمل کرد (برای نجات قربانیان). حتی اگر چنین دیدگاهی را بپذیریم، موضوع این است که پس از هر بحرانی، در طیف چپ هیچ تأملی در مورد سیاست دیگری بجز حمایت از مداخلۀ نظامی صورت نگرفته است. چنین سیاستی بایستی در رابطه با آنچه در حال حاضر چپ ضد-ضدجنگ تبلیغ می کند یک چرخش 180 درجه ای را محقق سازد. بجای درخواست مداخله، ما باید از دولتهایمان بخواهیم که حقوق بین الملل را به دقت رعایت کند : عدم مداخله در امور داخلی دولت های دیگر و جایگزین ساختن همکاری بجای رویاروئی. عدم مداخله به معنای عدم مداخلۀ نظامی بوده و در عین حال امور دیپلماتیک و اقتصادی را نیز در بر می گیرد : به این معنا که تحریم یکجانبه و تهدید در پای میز مذاکره باید متوقف شود و مناسبات دولتها باید به شکل پایاپای تنظیم گردد.

بجای «افشاگری» دائمی و نشان دادن رهبران شرور در کشورهائی مانند روسیه، چین، ایران، کوبا، به نام حقوق بشر – کاری که چپ ضد-ضدجنگ غالبا با کمال میل انجام می دهد – باید به آنها گوش کنیم، با آنها گفتگو کنیم و دیدگاه های سیاسی آنها را به آگاهی شهروندانمان برسانیم.

روشن است که چنین سیاستی مسائل و مشکلات حقوق بشر را در سوریه یا لیبی و در کشورهای دیگر حل نخواهد کرد. ولی این مسائل چگونه حل خواهد شد؟ سیاست مداخله تنش و نظامی گری را در جهان افزایش می دهد. کشورهائی که خودشان را در خطر چنین سیاستی می بینند، بسیار زیاد هستند، و به هر شکلی که بتوانند از خودشان دفاع خواهند کرد. اردوی تبلیغاتی برای ابلیس نمائی مانع  مناسبات صلح آمیز بین دولت ها و مراودات فرهنگی بین ملت ها (شهروندان) می گردد. علاوه بر این به شکل غیر مستقیم، گسترش نظریات لیبرال که طرفداران مداخله مدعی آن هستند با مشکل روبرو می شود. از وقتی که چپ ضد-ضدجنگ از هر گونه برنامۀ آلترناتیو در رابطه با چنین سیاستی قطع نظر کند، از هر گونه مداخله در امور جهان قطع نظر کرده است. آن گونه که مدعی «امداد رسانی به قربانیان» می شود، حقیقت ندارد. بجز تخریب هر گونه مقاومت در اینجا در رویاروئی با امپریالیسم و جنگ، کار دیگری انجام نمی دهد، سرانجام می بینیم که تنها بازیگر صحنه، دولت ایالات متحده است. سپردن امنیت مردم به چنین قدرتی حاکی از ناامیدی مطلق بنظر می رسد.

چنین رفتاری وجهه ای از نحوه ای است که اکثریت جریان چپ در رابطه با «فروپاشی کمونیسم» از خودشان واکنش نشان دادند، یعنی با رویکردی که دقیقا در جهت خلاف سیاستهایی است که کمونیست ها پی گیری می کردند، به ویژه در امور بین المللی، هر گونه مخالفت علیه امپریالیسم و هر گونه دفاع از حاکمیت ملّی در طیف چپ به عنوان شکلی از اشکال استالین-باطل شده تلقی گردید.

سیاست مداخله، همانند ایجاد اروپا، به مثابه حملۀ اساسی دیگری علیه حاکمیت ملّی، دو سیاست جبهۀ راست است، یکی با تکیه به تلاش های ایالات متحده برای کسب تسلط، دیگری نئو-لیبرالیسم و حذف حقوق اجتماعی، که تا حدود زیادی در گفتمان «چپ» توجیه شده است : حقوق بشر، انترناسیونالیسم، ضد نژاد پرستی و ضد ملیت گرائی. در هر دو مورد، چپ منحرف شده از اهداف کمونیستی در گفتمان «بشر دوستانه» و «نیکو کار» در پی قایق نجات می گشت، که فاقد تحلیل واقع گرا از توازن نیروها در سطح جهانی بود. با چنین چپی، راست دیگر تقریبا نیازی به ایدئولوژی ندارد، حقوق بشر برای آن کافی خواهد بود.

با این وجود، امروز این دو سیاست، مداخله - و - ایجاد اروپا، در بن بست قرار گرفته است : امپریالیسم ایالات متحده با مسائل و مشکلات عظیمی در زمینۀ اقتصاد و دیپلماسی رویاروئی می کند. سیاست مداخله موجب شد که بخش مهمی از جهان را علیه خود بسیج کند. تقریبا دیگر هیچکس به اروپای دیگری باور ندارد، به اروپای اجتماعی، و اروپای واقعا موجود، نئولیبرال شوقی خاصی را بین کارگران برنمی انگیزد.

البته، این شکست ها به نفع دست راستی ها و راست های افراطی تمام می شود، ولی چنین موردی تنها به دلیل متارکۀ بخش مهمی از جنبش چپ با دفاع از صلح، حقوق بین الملل و حاکمیت ملی، به عنوان شرط برقراری دموکراسی است.

 


پی نوشت :

 [1] Sur cette organisation, voir Ahmed Halfaoui,Colonialiste d’« extrême gauche » ?

2) به عنوان مثال، فوریۀ 2011، بیانیه ای روی برگ تبلیغاتی در شهر تولوز (در فرانسه) پخش شد که در مورد لیبی و تهدیدات «قطع نسل» توسط قذافی، پرسیده بود : «اروپا کجاست؟ فرانسه کجاست؟ آمریکا کجاست؟ سازمان های غیر دولتی کجا هستند؟» و : «آیا ارزش نفت و اورانیوم مهمتر از مردم لیبی است؟». به این معنا که نویسندگان برگ تبلیغاتی که در عین حال توسط آلترناتیو لیبرتر، اروای اکولوژی-سیزها، اتحاد چپ، مبارزۀ کارگری(تروتسکستها)، جنبش صلح(کمیتۀ 31)، حزب کمونیست فرانسه 31، حزب کمونیست تونس، حزب چپ 31 ...امضا شده بود، به غربی ها سرزنش کرده بودند که به دلیل منافع اقتصادی مداخله نکرده اند. نمی دانیم نویسندگان این بیانیه، وقتی  شورای موقت ملی در لیبی قول فروش 35 درصد از نفت لیبی را به فرانسه داد، چه واکنشی نشان داده اند (چنین موردی جدا از این امر باید در نظر گرفته شود که چنین قول و قراری به اجرا درآمده یا نه و یا نفت به عنوان علت غائی جنگ)

3) «بجنگید، عشق نورزید» شکل طنز آمیز اصطلاح عامیانۀ فرانسوی است که می گویند : «عشق بورزید، و نجنگید».

[4] Voir par exemple : Jodie Evans, Why I Had to Challenge Amnesty International-USA’s Claim That NATO’s Presence Benefits Afghan Women.


January 6th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی